هوراد جونيهوراد جوني، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای عزیزترینم

دومین دندان

امروز بعداز ظهر (٢٢ آذر ٩٢)متوجه دومین دندان هوراد جون شدیم که در کنار دندان اولش جوانه زده. اما در هفته گذشته.. مامان بابام چند روزی اومدن تهران به همراه نگین. یکی از همون روزهایی که مامانم اینها اینجا بودن متوجه شدیم هوراد جون مهارت جدیدی پیدا کرده و اون اینکه اشیا را از داخل یک قوطی یا کامیونش خالی میکنه و بعد دوباره یکی یکی میندازه داخلش که به نظرم پیشرفت مهمی بود. اما چیزی که چند روز است نگرانم کرده دانه های قرمز رنگ روی صورتشه که نمیدونم از چیه. هر چیزی که فکر میکردم ایجاد حساسیت میکنه را از غذاش حذف کردم و خودم هم نمیخورم. اما همچنان دونه ها سرجاشون هستن. نمیدونم چکار کنم. دکتر بهرامی هم که احتمالا هنوز از مسافرت برنگشته. ضمن ا...
22 آذر 1392

سپاس

سپاسگذارم : از تو و از یگانه خالق تو         بخاطر حضورت درکنارمن بخاطر حس مادرانه ای که توبه من بخشیدی  بخاطر روح لطیف و پاکت . چراکه لمس تو لمس تمام زیبایی هاست   بخاطر لبخندزیبایت و افرینش تمام لحظه های شیرین و ناب زندگیم      ...
19 آذر 1392

پایان نه ماهگی

الان هوراد جونم رو ی  پاهام نشسته و زل زده به مونیتور و گاه گداری هم هجوم میاره به سمت کیبورد. زیاد نمیتونم بنویسم فقط اومدم که بگم "هورادجونم عشق من فردا نه ماهت تموم میشه و وارد ماه دهم زندگیت میشی. ورودت به ده ماهگی مبارک پسر نازم."   ...
8 آذر 1392

این منم؟؟؟؟

این روزها باورم نمیشه که این منم که این قدر بطور ناگهانی سبک زندگیم عوض شده. من از وقتی چشم باز کردم و یادمه تو فکر درس و دانشگاه بودم و کار خونه تعطیل. لیسانس که قبول شدم بعد یه مدتی دیدم اغنا نشدم رفتم سراغ ارشد. بعد از ارشد بازم راضی نبودم و گفتم باید دکترا قبول بشم و شدم. تو دوره دکترا ازدواج کرده بودم. فاصله خونه تا دانشگاهم اون قدر کم بود که یاد ندارم یک بار صبح زود پا شده باشم( دقیقا دوره لیسانس و ارشدم هم همینطور بود) روزا هم که اکثرا تو دانشگاه ناهار میخوردم رضا هم دانشگاه غذا میخورد. خلاصه کلی عشق و صفا بود....بعد از دکترا گرفتن هم همش میگفتم کار اما حالا.. این قدر عوض شدم که تمام فکر و ذکرم شده هوراد. فردا چی بخوره. ...
6 آذر 1392
1